-
الان به ما نیاز است
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 09:17
در راستا ی واگیر دار شد سیاست در همه اقشار ایران به خصوص حالا که نیاز به همه مردم همیشه در صحنه می باشد به جای فروش هزارتا چیزه دیگه کفن مد شده و به جای اردو و کوه و هزار جای دیگه برای عمو زنجیر باف دور جاهای مهم و حیاتی ثبت نام می شه (اینجا ازون جاهایی است که وجود دختر و پسر در کنار هم نه تنها ایرادی نداره بلکه واجب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 17:56
امروز می خواستم آقای همسر رو کمی تنبیه کنم تا بفهمه نگهداری دو تا پسر بچه خیلی سخت تر از چیزیه که فکر می کنه (کارهای خانه بماند!)خلاصه با خودم گفتم صبح می رم تا بعد از ظهر!ولی زهی خیال با طل!! تمام استخرایی که می شناختم روز جمعه به آقایان اختصاص داشت.سینماها تعطیل بود و حتی کتابخانه بسته بود!تو ماشین نشستم و فکر کردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 15:41
امروز عاشورا بود باز قسم خوردم سال دیگر چنین روزی در خانه بمانم.پارسال هم همین قسم را خورده بودم اما التماسهای پسرم برای دیدن دسته خامم کرد.باز با دیدن صورتهای پر آرایش و موهای عجیب غریب و لباسهای ناجور فکر کردم مردم ما متاسفانه فلسفه هیچ چیز را نمی دانند یا بهش فکر نمی کنند من اصلا آدم جانماز اب کشی نیستم اما احترام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 17:21
تبریک به کارگردان موفق و خوش فکر ایران ابراهیم حاتمی کیا!حتم دارم به نام پدر مثل بقیه کارهاشون دیدنی و زیباست!شاید یکی از آرزوهام فیلم شدن کتاب بعد از او توسط این کارگردان قدرتمند باشه!آرزو بر جوانان عیب نیست!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 17:01
متاسفانه و طبق معمول تازه بر سر کار آمده ها می خواهند اشتباه قبلی ها را درست کرده و نشان دهند که خط فکری درست چیست بنابراین از کوچکترین مسایل که باز طبق معمول برای مردم مشکل دار نون و آب نمی شه شروع کردن!...از کتاب!نمایندگان مجلس به این نتیجه رسیدن که مشکل بیکاری و اعتیاد و گرونی و آلودگی هوا و ... زیر سر رمان های...
-
ای عاشقان ...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 09:32
عید حقانیت علی(ع)بر تمامی عاشقانش فرخنده باد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1384 22:42
چهارشنبه با هزار بدبختی رفتیم فیلم مکس!بر خلاف تصورم فیلم بسیار خنده دار و جالبی از کار در آمد.البته نصف دیالوگها رو به خاطز صدای بلند خنده مادرم از دست دادم ...اما روز پنجشنبه دوباره فیلم رو دیدم و باز کلی خندیدم برای اون نصف دیالوگهایی که تازه شنیدم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 08:24
شش سال اوّل زندگی : • گریه نکن • گریه نکن • شیطونی نکن • دست تو دماغت نکن • تو شلوارت پیپی نکن • مامانت رو اذیّت نکن • روی دیوار نقاشی نکن • انگشتت رو تو پریز برق نکن • دمپایی بابا رو پات نکن • به خورشید نگاه نکن • شبها تو جات جیش نکن • تو کمد مامان فضولی نکن • با اون پسر بیتربیته بازی نکن • اسباببازیها رو تو دهنت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 20:00
دوست داشتم یک صبح که از خواب بیدار شدم هوا مثل روستاهای شمال پاک و لطیف و خوشبو باشد.ماشینها نصف شده باشن و من دایم تو ترافیک دندان بهم نسایم.دوست دارم یک شب که می خواهم به خوابم از فکر آینده کودکانم بی خواب و وحشت زده نشوم و با رویایی زیبا از آینده مطمین و طلایی شان بخوابم!اما افسوس که من و مردمان دیارم را با کینه و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 23:54
امشب یه فیلم دیدم به اسم (صدای سفید)درباره مرده ها و زندگی بعدی بود.خیلی جالب بود البته فیلمنامه یکی از صدها حدس و گمان درباره زندگی بعد از مرگ بود اما جالب بود...می شد صدا و تصویر مرده ها رو گرفت.البته من فکر می کنم اگه آدم بمیره بهتره دست از سر زنده ها برداره تا داغ دلشون تازه نشه اما شوهرم مخالف نظر من بود بهش گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 16:38
بدون وحشت از سرکوب می گویم که عاشقانه دوستت دارم چون هنوز کسی نتوانسته جلوی عشق مرا بگیرد و آن را سانسور شده و مختصر تحویل تو دهد .خودت می دانی که بزرگترین سرمایه مان عشق است که بعد از گذشت ده سال نه تنها از آن کم نشده که بیش از پیش فزونی یافته و من شادمانه درمی یابم که هنوز عاشقانه دوستت دارم...روز تولدت مبارک ترین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 17:02
سلام دوستان منتظر یه اتفاق خوب بودم که دوباره حوصله نوشتن پیدا کنم اما دیدم تا خبرای بد بیشتر نشدن بهتره دست به کار بشم...خبر خوب پیشکش! اول به همه زنهایی که منتظر بودن شوهراشون از ماموریت برگردن اما فهمیدن این بار دلشوره شون تعبیر شده تسلیت می گم ...حالتون رو درک میکنم چون شوهر منم همیشه تو این تابوتهای هوایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 08:57
شنبه 28 آبان ماه سال 1384 سلام دوستان و همراهان جدید و قدیمی! کسی نمی دونه من چرا دل و دماغ نوشتن ندارم؟شاید به خاطر خونه تکونی ناگهانی اینجا بی اطلاع صابخونه بوده شایدم به خاطر اینه که کتابم نزدیک دو ماهه روی میز جناب رییس اداره کتاب که ناگهان تصمیم گرفته خودش شخصا به تک تک کتابا رسیدگی کنه و بعد از خوندن خط به خط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبانماه سال 1384 23:22
امروز وقتی پسرم از مدرسه اومده بود و طبق معمول داشت تند و تند تعریف میکرد خسته از کار روزانه فکر کردم((وای که چقدر حرف می زنه!))بعد به پسر کوچولوم نگاه کردم که مدتی از روز باهاش سروکله می زنم تا زودتر زبون باز کنه و برای لحظه ای شرمنده شدم ما چه بندگان قدر نشناس و فراموشکاری هستیم!روزها و ساعتها برای به چنگ آوردن چیزی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 15:04
وقتی فکر می کنم که شاید اگر ما با این همه ادعای امروزمون در روزگار خلافت علی (ع)بسر میبردیم تاب یک لحظه عدالت اون حضرت رو نداشتیم از شرم به خودم میپیچم.کیست که با سینه سپر کرده و گردنی افراشته ادعا کند می تواند عدالت حضرتش را تاب بیاورد؟ اصلا کسی هست؟ای کاش در روزگاری که به نام علی حق را ناحق می کنند و در آستانه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 10:57
دو روزپیش برای کاری رفته بودم تبریز...برای اولین بار بود که به تبریز می رفتم و فکر می کردم مثل اکثر جاهایی که رفته بودم ملت تا بفهمن مال اون شهر نیستم در حد توانشون سرم کلاه میذارن(بلایی که تو مشهد و اکثر شهرای شمالی سرم امده بود)اما بر عکس تصورم بسیار مردم با ادب و خوش انصافی بودن که حتی وقتی برای کرایه تاکسی هزاری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 14:14
سلام دوستان و رهگذران عزیز به امید خدا داستانی با موضوع قرصهای اکس شروع کرده ام و بینهایت احتیاج به کمک کسانی دارم که در این رابطه تجربه یا اطلاعاتی دارند.لازم به ذکر است آرشیو مقاله های پزشکی در مورد این قرصها را کامل دارم و در مورد عملکرد و اثرات جانبی آن تحقیق کافی کرده ام.فقط اطلاعات پارتی ها و داستانهای مستند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 23:09
چند روز پیش همین طور که از سر بیکاری آگهی های همشهری رو ورق میزدم یه آگهی بزرگ و قرمز و طولانی نظرم رو جلب کرد.بعد از تعریف از شرکت و با آب و تاب تعریف از مزایای چنان و چنین چند همکار مرد خواسته بود که متدین و معتقد به نظام و فلان و بهمان باشه اما جالب ترین بند خصوصیات همکار کذایی داشتن قیافه مذهبی ذکر شده بود!!!
-
این روزا
شنبه 16 مهرماه سال 1384 10:54
به نظرم بدترین اتفاقیکه برای ما نسل دوم افتاده شک و تردید نسبت به همه چیزهایی است که نسل اول با اعتقاد کامل به اونا عمرشون رو گذروندن و نسل سوم در بی اعتقادی محض به اون ارزشها و اعتقادات خودشون رو خلاص کردن...گاهی وقتی خیلی دلم می گیره و احساس گیجی و تردید مثل خوره ای روح و ذهنم رو می خوره زیر لب دعا می کنم خدایا !به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 17:51
گاهی دلمون بی خودی میگیره..نا امیدی میاد سراغمون از زمین و زمان شکایت داریم و خودمون رو بد شانس می دونیم..اما کافیه یه لحظه به چیزایی فکر کنیم که داریم و خودش برای خوشبختی کافیه..چیزایی که برای خیلی ها آرزوست!نگو که هیچی نداری که باعث غبطه باشه...نگو چه فایده...هیچی نگو فقط برای یه لحظه هم که شده فکر کن.چشماتو بذار...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1384 21:56
با من اکنون چه نشستنها خاموشیها باتو اکنون چه فراموشیهاست چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه اش ویران باد من اگر ما نشوم تنهایم تو اگر ما نشوی خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه بر می خیزند من اگر بنشینم تو اگر...
-
اول مهر
جمعه 1 مهرماه سال 1384 19:48
اول مهر آمده و من بدجوری یاد روزایی افتادم که خودم بچه مدرسه ای بودم.اون وقتها انقدر تابستون کسالت باری می گذروندیم که برای رفتن به مدرسه روز شماری می کردیم و ردخور نداشت که شبی که قرار بود فرداش بریم مدرسه تا صبح ده بار از جا می پریدیم تا وقت رفتن برسه...اما مثل همه چیزای دیگه این شور و هیجانم عوض شده و پسرم که امسال...
-
ای عاشقان
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 16:37
ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید محبوب من بگشوده در روی گدای خانه اش ..... تولد حضرت مهدی (ع)بر همه عاشقان و منتظرانش مبارک.به امید امدنش و نجاتمان از این همه ظلم و بی عدالتی!
-
با عرض تاسف
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 16:07
روزنامه همشهری امروز رو خوندید؟یه گزارش درباره سد سیوند و آثار باستانی بی نظیری که پشت سده وجود داره نوشته..مقبره کوروش کبیر و محوطه شاهی پاسارگادو...باورتون می شه درباره ساخت سد با میراث فرهنگی مشورت شده که آیا ساخت سد و مسایلی مثل آبگیری اون برای آثار ارزشمندی که حتی در فهرست یونسکو ثبت شده زیان بار نیست ورییس قبلی...
-
باران
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 16:08
دخترک زیر باران که حالا شدت گرفته بود پا به پا می شد و در دل قسم می خورد هر ماشینی جلوی پایش ترمز کند بی هیچ حرفی سوار شود.تمام لباسهایش خیس شده و به تنش چسبیده بودند .اگر سرما می خورد...زیر لب خودش را لعنت کرد که چرا سوار همان پراید آلبالویی نشده بود..بعد در دل جواب خودش رو داد ((اون موقع هنوز دوش آسمون باز نشده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریورماه سال 1384 16:08
دخترک زیر باران که حالا شدت گرفته بود پا به پا می شد و در دل قسم می خورد هر ماشینی جلوی پایش ترمز کند بی هیچ حرفی سوار شود.تمام لباسهایش خیس شده و به تنش چسبیده بودند .اگر سرما می خورد...زیر لب خودش را لعنت کرد که چرا سوار همان پراید آلبالویی نشده بود..بعد در دل جواب خودش رو داد ((اون موقع هنوز دوش آسمون باز نشده...
-
روزای من
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 12:12
یه روزایی هست که آدم آرزو می کنه زودتر بگذره غافل از اینکه روزایی در پیشه که آدم برای روزهای گذشته افسوس می خوره.روزایی هست که به شدت به خودم افتخار می کنم ولی بعضی روزا مثل حالا از خودم و ناتوانی ام در بعضی چیزا لجم می گیره و دلم می خواد از قالب خودم در بیام.
-
مسافرت یعنی این!
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 09:33
یک هفته رفته بودم مسافرت ...کجا؟ معلومه دیگه ...شمال!چه هوایی ..چه مناظری اما دوستان باور کنید اهالی تهران به دود و ترافیک و شلوغی و از همه مهمتر عجله عادت کردن! از صبح که بیدار میشدیم عجله داشتیم زودتر صبحانه بخوریم حالا برای چی خدا می دونه !کنار ساحل زود حوصله بچه ها سر می رفت و می گفتن مامان چه کار کنیم ؟... پدر...
-
هری پاتر با ترجمه عالی و توانا
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 19:43
توجه کنید!لطفا اگه هری پاتر خون هستید دو هفته ناقابل دیگه دندون سر جیگر بذارید تا یه ترجمه عالی و یک دست از مترجم توانا و نام آشنا (خانم شهناز مجیدی)مترجم اثار جوی فیلدینگ به دستتون برسه! این کتاب توسط انتشارات روشا به بازار میادواین نشر تازه شروع به کار کرده و توسط دو خانم اهل قلم تاسیس شده که بینهایت احتیاج به حمایت...
-
از دست گرما
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 21:26
سلام!انقدر خستهام که نگو..انقدر گرممه که نپرس ..خودمم می دونم کلی غرغرو شدم اما هیچ کاری بجز غر از دستم برنمیاد.انگار به سلامتی به یمن آبهای آلوده چاهها وبا هم شایع شده اینم رو بقیه گرفتاری ها و فکر و خیالا...با خودم فکر می کنم زمستون پارسالم از سرما و یخ و یخبندون اینهمه شاکی و غرغرو بودم؟