شنبه 28 آبان ماه سال 1384

سلام دوستان و همراهان جدید و قدیمی!

کسی نمی دونه من چرا دل و دماغ نوشتن ندارم؟شاید به خاطر خونه تکونی ناگهانی اینجا بی اطلاع صابخونه بوده شایدم به خاطر اینه که کتابم نزدیک دو ماهه روی میز جناب رییس اداره کتاب که ناگهان تصمیم گرفته خودش شخصا به تک تک کتابا رسیدگی کنه و بعد از خوندن خط به خط مجوز بده مونده...در هر حال راه خوبی برای تاروندن تک و توک کتابخونی است که هنوز تو مملکت ما کتاب می خونن ...موفق باشید!

امروز وقتی پسرم از مدرسه اومده بود و طبق معمول داشت تند و تند تعریف میکرد خسته از کار روزانه فکر کردم((وای که چقدر حرف می زنه!))بعد به پسر کوچولوم نگاه کردم که مدتی از روز باهاش سروکله می زنم تا زودتر زبون باز کنه و برای لحظه ای شرمنده شدم ما چه بندگان قدر نشناس و فراموشکاری هستیم!روزها و ساعتها برای به چنگ آوردن چیزی دامن خدا رو می چسبیم و مدتی بعد از داشتن همون نعمت نالان و ناراضی هستیم.واقعا که اگر جای خدا بودیم با این همه نمک نشناسی چه می کردیم؟

وقتی فکر می کنم که شاید اگر ما با این همه ادعای امروزمون در روزگار خلافت علی (ع)بسر میبردیم تاب یک لحظه عدالت اون حضرت رو نداشتیم از شرم به خودم میپیچم.کیست که با سینه سپر کرده و گردنی افراشته ادعا کند می تواند عدالت حضرتش را تاب بیاورد؟

اصلا کسی هست؟ای کاش در روزگاری که به نام علی حق را ناحق می کنند و در آستانه شهادتش گریبان چاک میدهند کمی از عدلش را به امتش می چشاندند.