سلام دوستان
منتظر یه اتفاق خوب بودم که دوباره حوصله نوشتن پیدا کنم اما دیدم تا خبرای بد بیشتر نشدن بهتره دست به کار بشم...خبر خوب پیشکش!
اول به همه زنهایی که منتظر بودن شوهراشون از ماموریت برگردن اما فهمیدن این بار دلشوره شون تعبیر شده تسلیت می گم ...حالتون رو درک میکنم چون شوهر منم همیشه تو این تابوتهای هوایی ماموریته و من تا برگرده هزار بار میمیرم و زنده میشم و از دست بچه ها که دایم میپرسن بابا کی میاد کلافه!
امیدوارم خدا بهتون صبر و اسقامت تنهایی زیر بار مشکلات رفتن رو بده آمین!
از مجوز هم خبری نشده که هیچ دو تا از کارام که به چاپهای بعدی رسیدن باز انتظار تایید رییس جدید رو میکشن!!
آرزو می کنم حداقل این سخت گیری برای سریال هل و فیلمها و خواننده های آبکی و واقعا سبک هم اعمال بشه اینطوری کمتر دلم میسوزه!
*سلام دوست عزیزم! وبلاگ زیبا و لطیفی دارید . همین نزدیکیهای وبلاگ قشنگ شما ، همسایه ای هست که قلب خونش واسه حضور شما میتپه . اون خونه منتظر ِ که شما بیاین و با دقت گوشه گوشه اش رو ببینید . صاحب خونه دل شما رو خیلی دوست داره و به این امیدواره که حضور شما و نظر پر مهرتون گوشه ای از آرزوی اون که شادی و خوشحالی ِ شماست رو برآورده کنه . پس قدم رنجه کنید . همیشه شاد باشید و در پناه یزدان *
salam
be web ma ham sari bezanid va nazari ham bedahid
سلام خانوم حمزه لو... واقعا شما همون نویسنده کتابهای مهر و مهتاب و افسون سبز و ... هستید که برای انتشارات شادان کار می کنید... باورم نمی شه...
سلام بانوی شرقی
ممنونم که پیشم اومدی. راستش وقتی می ای احساس خوبی بهم دست میده. خب یه نویسنده مثل شما نوشته های ادمو بخونه خیلی لذت بخشه. راستش این دفه که اومدم وبلاگتون فضولی کردم و یه سری هم به ارشیو مطالب زدم و کلی لذت بردم. نمی دونم تا حالا خودت این کار رو کردی یا نه. یعنی تا حالا شده به ارشیو مطالب وبلاگت بری و مثلا ببینی مطالب اولی که نوشتی چی بوده.؟نمی دونم شما هم احساس من رو داری یا نه . وقتی ارشیو مطالب رو نگاه می کنم و می بینم که مثلا ۵ ماهه که دارم می نویسم و همه اینا رو خودم نوشتم هر چند ناچیز و اندک یه جورایی دلم برا نوشتن گرم می شه و دوست دارم ادامه بدم حتی اگر شده ماهی یه بار. نمی دونم چرا اینا رو گفتم شاید برای این بوده که گفتی دل و دماغ نوشتن نداری. شما که اهل نوشتنی این حرف رو بزنی ما دیگه چی بگیم. موفق باشی مهربان.
ناله من در گلو خاموش میمیرد.
وز کس اش نیز امید شنیدن نیست.
وشراب را آری دیرگاهی است که مستی اش بخشیده ام.........
وجامم را ز خون پر کرده ام ........ برای کوک ساز های بی فرجام
در زیر باران عشق