با من اکنون چه نشستنها خاموشیها    باتو اکنون چه فراموشیهاست

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟   خانه اش ویران باد

من اگر ما نشوم تنهایم   تو اگر ما نشوی خویشتنی

از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق   باز برپا نکنیم

از کجا که من و تو   مشت رسوایان را وا نکنیم

من اگر برخیزم  تو اگر برخیزی  همه بر می خیزند

من اگر بنشینم  تو اگر بنشینی  چه کسی برخیزد؟

چه کسی با دشمن بستیزد؟  چه کسی پنجه در پنجه دشمن دون آویزد؟

دشتها نام تو را می گویند   کوهها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند  رود باید شد و رفت  دشت باید شد و خواند

حرف را باید زد درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است و عبث بودن پندار سرورآور مهر

سینه ام آینه ایست با غباری از غم   تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار

من چه می گویم آه...با تو اکنون چه فراموشیها

با من اکنون چه نشستنها خاموشیهاست...

قسمتی از شعر زیبای حمید مصدق

نظرات 4 + ارسال نظر
ه.ناپیدا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:18 ب.ظ http://zangar.blogsky.com

حسرت است
همه این عسرت
که می تپد
با دلشوره یی
که کی
معلق در صوت
آونگ گشت و واگشت کلمه یی شویم؟

شازده خانوم جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ب.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

توی باغچه عشق یه گل میخوام که رنگش رنگ تن تو باشه بانوی شرقی.....
میبینیم که زدی تو خط شعر......مصری ها.فکر کنم از من رسیده باشه

کریم شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 ق.ظ http://kybest.blogsky.com

ما که فراموش شدیم اگه میشه شما دیگه فراموش نکنید من را..بای

کریم شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:01 ب.ظ http://kybest.blogsky.com

لینک شما را گذاشتم تا هیچ وقت از یاد نری......بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد