به نظرم بدترین اتفاقیکه برای ما نسل دوم افتاده شک و تردید نسبت به همه چیزهایی است که نسل اول با اعتقاد کامل به اونا عمرشون رو گذروندن و نسل سوم در بی اعتقادی محض به اون ارزشها و اعتقادات خودشون رو خلاص کردن...گاهی وقتی خیلی دلم می گیره و احساس گیجی و تردید مثل خوره ای روح و ذهنم رو می خوره زیر لب دعا می کنم خدایا !به ما قرار بده ..کاری کن آروم بگیریم و عذاب وجدان از کار نکرده نداشته باشیم ...این روزا بیشتر ازش می خوام ما رو دریابه...
سلام
او ما را دریافته مایم که خودمونو در نمی یابیم.بای
سلام بانوی شرقی خوبی ؟ امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشی و هیچ غمی نداشته باشی .. فکر کنم مشکل ما نسل سومیها این بوده که بخ زور خواستم ما رو بفرستن به بهشت و چون الان با دل و جرات شدیم اینجوری بی خیال همه اعتقاد ها بشیم . مواظب خودت باش یه سری هم به من بزن منتظرم .
آرزومند آرزوهایت نوید || پسر جنوب ||
نسل قبل با شجاعت و جسارت تن به خیلی چیزها دادند چون شرایط در اون لحظه همین رو می طلبید.ولی نسل سوم نسلی بعداز هیاهوی انقلاب و جنگ بودند که در دوران ارامش نسبی پا به عرصه گذاشتند و هیچ توقعی هم نمیشه ازشون داشت
ولی نسل مای بیچاره یک نسل سوخته شد که نه از گذشته چیزی فهمیدیم و نه از اینده لذت...
او ما را ستود وما او را عصیان......
سلام بانوی شرقی مهربان
نمی دانم چرا گفتی بدترین اتفاق! همیشه شک و تردید می تونه پلکان صعود به قله یقین باشه. حالا اون یقین هر چی باشه ارزشمنده.
در مورد نسل سوم هم فکر نمی کنم همشون اینجوری باشن...
ولی دعای پایانی متنتون و خواسته تون از خدا خیلی زیبا بود. این خواسته ها رو فقط روح های بزرگ می توانند از خدا بخواهند. خوش به حالتون.
یاد ربنای استاد شجریان افتادم:
ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه...
موفق باشی . روزه هاتونم قبول
شما مثل اینکه وقت زیادی دارین که با یه بچه باز وبلاگم دارین؟