یک هفته رفته بودم مسافرت ...کجا؟ معلومه دیگه ...شمال!چه هوایی ..چه مناظری اما دوستان باور کنید اهالی تهران به دود و ترافیک و شلوغی و از همه مهمتر عجله عادت کردن!
از صبح که بیدار میشدیم عجله داشتیم زودتر صبحانه بخوریم حالا برای چی خدا می دونه !کنار ساحل زود حوصله بچه ها سر می رفت و می گفتن مامان چه کار کنیم ؟...
پدر بچه ها هم تمام مسابقات فوتبال رو از تلویزیون نگاه کرد و در مقابل اعتراض من با لبخند گفت :استراحت برای من یعنی این!
با خودم فکر کردم شاید بهتر بود سر جامون می موندیم...
سلام بانوی شرقی
در خوبی مسافرتی که رفتین همین بس که به هر حال به بعضی از عاداتی که نباید داشته باشید مثل عجله کردن آگاهی پیدا کردید.
در ضمن وقتی فکر کنین که خیلی از آقایون همین جواب پدر بچه ها رو میدن؛ دیگه خیلی از دستشون دلخور نمی شین!!
راستی یه سوال. چطور میشه فهمید که استعداد نویسندگی در آدم هست یا نه؟
امان از این شوهرها....از این باباها و در کل هرچی مرده...ما هم وقتی مسافرت میریم همینه...میخواییم و ارزو میکنیم زودتر برگردیم
ای کاش می تونستم باهات حرف بزنم من یه دختر ۲۰ ساله ام