امروز وقتی پسرم از مدرسه اومده بود و طبق معمول داشت تند و تند تعریف میکرد خسته از کار روزانه فکر کردم((وای که چقدر حرف می زنه!))بعد به پسر کوچولوم نگاه کردم که مدتی از روز باهاش سروکله می زنم تا زودتر زبون باز کنه و برای لحظه ای شرمنده شدم ما چه بندگان قدر نشناس و فراموشکاری هستیم!روزها و ساعتها برای به چنگ آوردن چیزی دامن خدا رو می چسبیم و مدتی بعد از داشتن همون نعمت نالان و ناراضی هستیم.واقعا که اگر جای خدا بودیم با این همه نمک نشناسی چه می کردیم؟
لازم نيست جای خدا باشي٬ اون خودش همه ی کودکان رو به زبون مي آره . چه شاکرش باشی چه کافر !
تاگور ميگه : هر کودکی با اين پيام به دنيا می آيد که خدا هنوز از انسان نااميد نيست !
سلام
میدونی چیه واقعا که یه نویسنده ای چون خیلی ساده و روان مینویسی ........راست میگی ها....آپم.....به همسرت وپسر ودخترم تا اونجای که یادمه داری به همشون سلام برسون ..........در ضمن از طرف من یه بوسه از لوپ پسر بانمکت بگیر ...ببخش که زیادی حرف زدم.... چون مامنه منم حتما مثل شما زیاد دعا کرده تا زبون باز کنم...........بای
سلام خدمت تکین خانوم گل و گلاب چطوری ؟ همیشه منتظر به یه چیزی برسی و خودتو تیکه تیکه میکنی که زودی بهش برسی اما وقتی بهش رسیدی بهد یه مدت برات عادی میشه .. انگار که نه انگار .. به هر حال مواظب خودت باش .. یه سری هم به من بزن منتظرم .
آرزومتد آرزوهایت نوید || پسر جنوب و پشت کنکوری ||
سلام بانوی شرقی.
کوتاه و پر معنی بود. از نگاه عبرت بینت به مسائل زندگی خیلی لذت می برم.
همه پست هایی که تو این صفحه بود خواندم و لذت بردم.
براتون ارزوی موفقیت می کنم
ای دوست عزیزم.سلام.الهی فدات شم که انقده با معرفتی نازنین(از خودم عشقولانه در وکردم .خوب بود؟؟)
به خدا نمیدونم چطور از اینهمه محبتت تشکر کنم.دیگه نمیخواستم برگردم ولی پیغامهای شما دوستان منو خیلی دلگرم کرد .از این ارشیوم پاک شدم ناراحت نیستم از اینکه دوستانی مثل شما پیدا کردم خیلی خوشحالم ..