امسالم تموم شد...

امروز آخرین روز نمایشگاهه و من خیلی ناراحتم دلم می خواست نمایشگاه دایمی بود و شور و استقبال مردم در تمام سال تموم نمی شد.ولی احتمالا اگه نمایشگاه دایمی بود دیگه اینهمه شلوغ نمی شد چون اکثر مردم برای همه جور فانتزی پول دارن بجز کتاب !

شما چطور؟

با خودم فکر می کنم آیا همه این طوری هستن ؟...این طوری که تو هر مرحله ای که هستن دلشون می خواد زودتر از اون موقعیت خلاص بشن و وقتی می رن جلوتر افسوس موقعیت قبلشون رو می خورن...من که گاهی خیلی افسوس می خورم اما باز از رو نمی رم و دلم می خواد روزهام زودتر بگذره تا از موقعیتی که توش هستم خلاص بشم با اینکه می دونم به یه چشم بهم زدنی افسوس همین روزا رو می خورم...

بازم نمایشگاه

تو نمایشگاه همه بهم اظهار لطف می کردن گاهی هم انتقاد که بعضی هاش به جا بود و بعضی هاش هم سلیقه ای ...اما برخورد با یه کتاب فروش جوان غصه دارم کرد.بهم گفت کتابای تو رو اصلا نمی فروشم چون می خوام مردم دست از خوندن کتابای ساده بردارن به سمت ادبیات مدرن برن..تا اینجاش ناراحت کننده نبود اما وقتی باهاش حرف زدم طبق عادت بعضی ها که انگار مد هم شده یه سری اسم قلنبه سلنبه ردیف کرد اما در مورد هر کدوم که سوال می کردم هاج و واج نگاهم می کرد گفتم از هدایت چی خوندی؟گفت خیلی چیزا اما اسمی نبرد از مارکز و کامو و گلشیری و کوندرا هم گویا چیزی نخونده بود ولی با حرارت ازشون دم می زد.بهش گفتم سلیقه ها متفاوته و این مختص ایران نیست همه جای دنیا دارن به سوی ساده خونی پیش می رن. گفت تو خارج کلاس شکسپیر شناسی گذاشتن تا مردم ادبیات سنگین رو بفهمن.بهش گفتم اینجا هم کلاسای حافظ و مولوی شناسی و جلسات بررسی آثار نویسنده های به قول شما سنگین نویس هست در ضمن تو خارج هم با وجود کلاسای شکسپیر شناسی لیست پرفروش ترین کتابا متعلق به نویسنده های ساده نویسی مثل فیلدینگ و رابرتز و گریشام و اسپارکزه...مردم کتابی رو می پسندن که به زبانشون نزدیک باشه و دیر زمانی از زمانی که نویسنده های به قول شما سنگین نویس همزبان مردم بودن می گذره.بعد پرسیدم کدوم یکی از کارای منو خوندی که به این نتیجه رسیدی؟من منی کرد و گفت :هیچ کدوم...