دوست داشتم یک صبح که از خواب بیدار شدم هوا مثل روستاهای شمال پاک و لطیف و خوشبو باشد.ماشینها نصف شده باشن و من دایم تو ترافیک دندان بهم نسایم.دوست دارم یک شب که می خواهم به خوابم از فکر آینده کودکانم بی خواب و  وحشت زده نشوم و با رویایی زیبا از آینده مطمین و طلایی شان بخوابم!اما افسوس که من و مردمان دیارم را با کینه و خشم و عصبانیت رنگ زده اند ما!ما که به خوبی و نیکی شهره عالم و آدم بودیم حالا تیتر روزنامه هاییم!همسران همدیگر را میکشند ...جوانان در فکر ربودن دخترانند وبی پولها دیگر با سیلی صورتشان را سرخ نگه نمی دارند با چاقو افتاده اند به جان داراها و خانه انها را با خونشان سرخ می کنند!وای بر ما با فردای سیاه کودکانمان! 

امشب یه فیلم دیدم به اسم (صدای سفید)درباره مرده ها و زندگی بعدی بود.خیلی جالب بود البته فیلمنامه یکی از صدها حدس و گمان درباره زندگی بعد از مرگ بود اما جالب بود...می شد صدا و تصویر مرده ها رو گرفت.البته من فکر می کنم اگه آدم بمیره بهتره دست از سر زنده ها برداره تا داغ دلشون تازه نشه اما شوهرم مخالف نظر من بود بهش گفتم فرض کن من مرده باشم تو با یه زن دیگه آشنا شدی خوشت میاد مدام با صدام مزاحمت بشم؟فیلم رو نصفه ول کرد و قهر کرد نمی دونم خوابش میامدیا می خواست منو خوشحال کنه؟

بدون وحشت از سرکوب می گویم که عاشقانه دوستت دارم چون هنوز کسی نتوانسته جلوی عشق مرا بگیرد و آن را سانسور شده و مختصر تحویل تو دهد .خودت می دانی که بزرگترین سرمایه مان عشق است که بعد از گذشت ده سال نه تنها از آن کم نشده که بیش از پیش فزونی یافته و من شادمانه درمی یابم که هنوز عاشقانه دوستت دارم...روز تولدت مبارک ترین روز زندگی من است چرا که خداوند سهم و قسمتم را در این روز برایم تعیین کرد و تو عزیزترینم سهم من از تمام آفریده های خداوندگاری ...خداوند را به خاطر داشتنت شکر می کنم و برای داشتن پسرانمان خاضعانه پیشانی بر خاک می نهم باشد که مرا بی عزیزانم نگذارد...تولدت مبارک.