دوست داشتم یک صبح که از خواب بیدار شدم هوا مثل روستاهای شمال پاک و لطیف و خوشبو باشد.ماشینها نصف شده باشن و من دایم تو ترافیک دندان بهم نسایم.دوست دارم یک شب که می خواهم به خوابم از فکر آینده کودکانم بی خواب و  وحشت زده نشوم و با رویایی زیبا از آینده مطمین و طلایی شان بخوابم!اما افسوس که من و مردمان دیارم را با کینه و خشم و عصبانیت رنگ زده اند ما!ما که به خوبی و نیکی شهره عالم و آدم بودیم حالا تیتر روزنامه هاییم!همسران همدیگر را میکشند ...جوانان در فکر ربودن دخترانند وبی پولها دیگر با سیلی صورتشان را سرخ نگه نمی دارند با چاقو افتاده اند به جان داراها و خانه انها را با خونشان سرخ می کنند!وای بر ما با فردای سیاه کودکانمان!