اول مهر

اول مهر آمده و من بدجوری یاد روزایی افتادم که خودم بچه مدرسه ای بودم.اون وقتها انقدر تابستون کسالت باری می گذروندیم که برای رفتن به مدرسه روز شماری می کردیم و ردخور نداشت که شبی که قرار بود فرداش بریم مدرسه تا صبح ده بار از جا می پریدیم تا وقت رفتن برسه...اما مثل همه چیزای دیگه این شور و هیجانم عوض شده و پسرم که امسال قراره بره کلاس اول هیچ شور و اشتیاقی به مدرسه رفتن نداره و به هرکی می رسه میگه:یه خبر بد!قراره امسال برم مدرسه!

خوب حقم داره کی این همه لی لی به لا لای ما می ذاشتن؟کی این همه برنامه و سرگرمی دور و برمون بود که دل کندن از خونه سخت باشه؟پلی استیشن..بازیهای کامپیوتری ..سی دی های کارتون و ....؟صبح روزی که قرار بود برای جشن کلاس اولی ها به مدرسه بریم پسرم با قیافه ای حق به جانب گفت:مامان میشه من نرم مدرسه؟می خوام نمکی بشم ..خوب جامعه به نمکی هم احتیاج داره!!!