تراژدی...

انگار خیال همه راحت شده بود که مهرداد زنده مونده و می تونن با خیال راحت برن پی کارو زندگی شون...اما اون طرف دنیا پسری بود که حافظه شو از دست داده بود و مثل یه نوزاد تازه به دنیا آمده هیچ کاری نمی تونست بکنه...تو دستی که عادت داشت زیر سرش بذاره پیچ  و مهره انداختن بارها و بارها شکوندن تا بتونه تکونش بده .یه لوله بهش وصل کردن تا تغذیه بشه چون مهرداد حتی نمی تونست آب دهنش رو قورت بده یا حرف بزنه جلسات متعدد با فیزیوتراپ ها و دکتر ها و روانپزشک ها شروع شده بود ولی به نظر نمی رسید پایانی داشته باشه...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد